روزَنه

ته نشین در کائنات

روزَنه

ته نشین در کائنات

نام‌برده دانه‌های ته‌نشین در کائنات است که با هجوم گاه به گاه قاشق چای خوری مشکلات در فضا هم می‌خورد، دگرگون می‌شود اما در خودش حل نمی‌شود.

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

من ِ بعد از این حالا آدمِ پاک باخته‌ای که وقتی خواست  نرسید و نهایتا گذشت از همه‌ی زندگیش که شاید 

سبک‌تر پرواز کنه مسیر نرسیدن ها رو.

  • مه‍ شید
  • مه‍ شید

به سن ایمان بیاوریم. 

اعجاز راستینی است خود انگیخته.

روی پای خود استوار شده‌ای که بی پیامبر مانده است.

مثل تو در تویی که پایانش سرآغاز یک پیچ و خم مبهم دیگر است.

به هر سنی که می‌رسیم انگار نمی‌رسیم، هرچه جلوتر می‌رویم عددی توی دستانمان می‌گذارند 

که هیچ نشانی از عاقل تر شدنمان درآن دیده نمی‌شود، و این...این فهم عجیب دانستن در ندانستن معجزه

نیست؟


  • مه‍ شید
  • مه‍ شید

آی عشق..آی عشق...

چهره‌ی خال خالی‌ات پیدا نیست...

  • مه‍ شید

تنهایی نشسته‌ام وسط پذیرایی و دست‌هایم به هرکاری که از تو غافل بمانند، مشغول‌است.

و مغزم همچنان با الگوریتم ریتمیک خِش و خِش ِ جاروی بلند رفتگر برزمین، نبودن‌هایت 

را آنالیز می‌کند.

این قدر را هم بی‌تو تا صبح کتاب خواندم و صدای ویلن سلِ آهنگی که گوش می‌دادم مُهر 

اثبات بی‌اعتقادیم پیشِ درو همسایه شد. صادق باشم امید هم ندارم قدر سال بعد دری به

تخته بخورد و مثلا ناگهان صدایم بزنی...مهشید. مهشید! چه اسم عجیب و نامأنوسی است

برای بیست و چندسال زندگی مبهم. نه؟

دلم گرفته است، آنقدر دلم پُر است و خالی از تو که دیگر خودت هم نمی‌توانی مددرسان باشی

دیگر مثل قدیم نمی‌توانی به آنی حالم را دگرگون کنی، لبخند روی لبم بیاوری، مثل بچه‌ی لجوج 

درآغوشت محاصره‌ام کنی و رامم کنی‌.هنوز هم نمی‌دانم مشکل از  من است که  زیادی بزرگ شدم

یا  تو ناگهان تغییر کردی، دور شدی.

صدای عزاداری از مسجد چند کوچه پایین‌تر توی خانه می‌پیچد، چشم‌هایم را می‌بندم صدای : 

«به روزِ سردسیرِ پَل بُرونت» خواندنت توی گوش‌هام چرخ می‌زند‌.

برکت زندگی بودی که دریغ شدی.

مثل سالکی که یکباره مریدش را تنها بگذارد، مثل پیامبری که از بشارت واژه‌ها خسته شود.

تو مثل پدری که دخترش را رها کرده باشی، گذاشتی و گذشتی‌ام

به پیرمرد‌.



  • مه‍ شید